سه شنبه 26 فروردين 1393- داريم واسه جشن تولد آماده ميشيم.
از بهمن ماه از خاله مهسا خواستم كه براي تولدت يه سري از تزئينات رو طراحي كنه . ميخواستم تو اسفند چاپشون كنم و تو تعطيلات عيد كاراشو انجام بدم ولي متاسفانه مريض شدنت تو اسفند همه برنامه هامو به هم ريخت . روز تولدت در اولين سال زندگيت مصادف بود با روز يكشنبه ، و دقيقا دو روز بعد از تعطيلات عيد بود . من و بابايي خسته بوديم . مخصوصا من . روز جمعه و شنبه تا ديروقت در حال فعاليت بودم و ديگه نايي برام باقي نمونده بودش. و چون مطمئن بودم كه نميتونم تا اين پنجشنبه همه كارامو بكنم تولدت رو با يازده روز تاخير برگزار كرديم. چقدر يه تولد گرفتن كار داشت و من خبر نداشتم . با اينكه فقط سه تا خانواده دعوت كرده بودم و دايي ايرج و دايي محمد.ولي خيلي ...